loading...
داستان هاي مذهبی و قرآني
تبلیغات






دلداری امام عصر ( عج ) به یکی از دوستان

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم

دلداری امام عصر ( عج ) به یکی از دوستان ابراهیم بن محمد نیشابوری می گوید : حاکم ستمگر نیشابور ، به نام ( عمر وبن عوف ) تصمیم گرفت مرا ( به جرم دوستی خاندان رسالت و تشیع ) اعدام کند ، هراسان شدم ، با بستگانم وداع کردم و خود را به سامره ، حضور امام حسن عسکری ( ع ) رساندم ، و در آنجا قصد فرار و مخفی کردن خود داشتم ، وقتی که به نزد آن حضرت ، شرفیاب شدم ، دیدم پسری که چهره اش مانند ماه شب چهارده می درخشید ، در آنجا نشسته بود ، از نور جمالش آن چنان حیران و شیفته شدم که نزدیک بود جریان خودم را فراموش کنم ، آن کودک نورانی به من فرمود : ( ای ابراهیم ! فرار نکن ، خداوند شر آن حاکم را از سر تو ، دفع می کند ) .  حیرت من زیادتر شد ، به امام حسن عسکری ( ع ) عرض کردم : ( این آقازاده کیست که از باطن من خبر داد ؟ ) فرمود : هو ابنی و خلیفتی من بعدی : ( این کودک پسرم ، و جانشین من ، بعد از من می باشد ) . همان گونه که آن حضرت خبر داد ، خداوند مرا شر ( عمرو ) حفظ کرد ، زیرا معتمد عباسی ، برادرش را فرستاد تا ( عمرو بن عوف ) را بکشد .

للّهـُــمَّ عَجـِّــل لِوَلیـِّــکَ الفَـــرَجَ

تاریخ ارسال: سه شنبه 25 خرداد 1395  نویسنده : elaheh solimani


اسلام دین محبت

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم

ﺩﺭ ﺩﻭﺭﺍﻥ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﺍﺳﻠﺎﻡ ﺻﻠﻰ ﺍﻟﻠﻪ ﻋﻠﻴﻪ ﻭ ﺁﻟﻪ ﺟﻨﮕﻬﺎﻯ ﻣﺘﻌﺪّﺩﻯ ﺭﺥ ﺩﺍﺩ، ﻭﻟﻰ ﺑﻪ ﻋﻘﻴﺪﻩ ﻣﺎ، ﻫﻤﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﺟﻨﺒﻪ ﺩﻓﺎﻋﻰ ﺩﺍﺷﺖ، ﻭ ﻫﻴﭻ ﻛﺪﺍﻡ ﺣﺎﻟﺖ ﺗﻬﺎﺟﻤﻰ ﻧﺪﺍﺷﺖ. ﺭﻭﺷﻦ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﻫﺮ ﻗﻮﻡ ﻭ ﻣﻠّﺘﻰ ﻣﻮﺭﺩ ﻫﺠﻮﻡ ﺩﺷﻤﻦ ﻭﺍﻗﻊ ﺷﻮﺩ، ﺑﺎﻳﺪ ﺍﺯ ﺧﻮﺩ ﺩﻓﺎﻉ ﻛﻨﺪ. ﺁﺭﻯ، ﺍﺳﻠﺎﻡ ﺩﻳﻦ ﻣﻨﻄﻖ ﻭ ﺍﺳﺘﺪﻟﺎﻝ ﺍﺳﺖ، ﻭ ﻫﻴﭻ ﻛﺲ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺯﻭﺭ ﺷﻤﺸﻴﺮ ﻣﺠﺒﻮﺭ ﺑﻪ ﭘﺬﻳﺮﺵ ﺍﺳﻠﺎﻡ ﻧﻤﻰ ﻛﻨﺪ، ﻫﻤﺎﻥ ﮔﻮﻧﻪ ﻛﻪ ﺩﺭ ﺁﻳﺓﺍﻟﻜﺮﺳﻰ ﺑﻪ ﺍﻳﻦ ﻣﻄﻠﺐ ﺍﺷﺎﺭﻩ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ. ﺑﻨﺎﺑﺮﺍﻳﻦ، ﻛﺴﺎﻧﻰ ﻛﻪ ﻣﻰ ﮔﻮﻳﻨﺪ: «ﺍﺳﻠﺎﻡ ﺩﺭ ﺳﺎﻳﻪ ﺷﻤﺸﻴﺮ ﭘﻴﺶ ﺭﻓﺖ، ﻭ ﺑﺎ ﺯﻭﺭ، ﻣﺮﺩﻡ ﺭﺍ ﺗﺴﻠﻴﻢ ﺧﻮﺩ ﻛﺮﺩ» ﺩﺭ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﺁﺷﻜﺎﺭﻯ ﻫﺴﺘﻨﺪ. ﺯﻳﺮﺍ ﻣﻨﺎﻃﻘﻰ ﺍﺯ ﺩﻧﻴﺎ ﻭﺟﻮﺩ ﺩﺍﺭﺩ ﻛﻪ ﺍﺳﻠﺎﻡ ﺭﺍ ﭘﺬﻳﺮﻓﺘﻪ ﺍﻧﺪ ﺩﺭ ﺣﺎﻟﻰ ﻛﻪ ﭘﺎﻯ ﻳﻚ ﺳﺮﺑﺎﺯ ﻣﺴﻠﻤﺎﻥ ﺑﻪ ﺁﻥ ﺟﺎ ﺑﺎﺯ ﻧﺸﺪﻩ ﺍﺳﺖ. ﺍﻛﻨﻮﻥ ﺍﻧﺪﻭﻧﺰﻯ ﺑﺰﺭﮔﺘﺮﻳﻦ ﻛﺸﻮﺭ ﺍﺳﻠﺎﻣﻰ ﺍﺳﺖ، ﺩﺭ ﺣﺎﻟﻰ ﻛﻪ ﺩﺭ ﻫﻴﭻ ﺟﺎﻯ ﺗﺎﺭﻳﺦ ﺧﺒﺮﻯ ﺍﺯ ﻟﺸﻜﺮﻛﺸﻰ ﻟﺸﻜﺮﻳﺎﻥ ﺍﺳﻠﺎﻡ ﺑﻪ ﺁﻥ ﻛﺸﻮﺭ ﺑﻪ ﭼﺸﻢ ﻧﻤﻰ ﺧﻮﺭﺩ. ﻭﺿﻌﻴّﺖ ﺩﻳﮕﺮ ﻛﺸﻮﺭﻫﺎﻯ ﻣﺴﻠﻤﺎﻥ ﺟﻨﻮﺏ ﺷﺮﻗﻰ ﺁﺳﻴﺎ ﻧﻴﺰ ﺑﻪ ﻫﻤﻴﻦ ﺷﻜﻞ ﺍﺳﺖ. ﺩﺭ ﺟﻨﻮﺏ ﻭ ﻏﺮﺏ ﺁﻓﺮﻳﻘﺎ ﻫﻢ ﻛﺸﻮﺭﻫﺎﻯ ﺍﺳﻠﺎﻣﻰ ﻭﺟﻮﺩ ﺩﺍﺭﺩ ﻛﻪ ﺑﺪﻭﻥ ﺩﺭﮔﻴﺮﻯ ﻧﻈﺎﻣﻰ، ﺍﺳﻠﺎﻡ ﺭﺍ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﻛﺮﺩﻩ ﺍﻧﺪ. ﺷﺎﻳﺪ ﺍﻳﻦ ﺳﺆﺍﻝ ﺑﻪ ﺫﻫﻦ ﺷﻤﺎ ﺑﻴﺎﻳﺪ ﻛﻪ: ﺁﻧﻬﺎ ﭼﮕﻮﻧﻪ ﻣﺴﻠﻤﺎﻥ ﺷﺪﻧﺪ؟ ﺑﻌﻀﻰ ﻣﻌﺘﻘﺪﻧﺪ: ﺁﻧﺎﻥ ﺑﻪ ﻭﺳﻴﻠﻪ ﺑﺎﺯﺭﮔﺎﻧﺎﻥ ﻭ ﺗﺠّﺎﺭ ﻣﺴﻠﻤﺎﻥ ﺑﺎ ﺍﺳﻠﺎﻡ ﺁﺷﻨﺎ ﺷﺪﻧﺪ. ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﻧﻜﻨﻴﺪ ﺍﻳﻦ ﺗﺎﺟﺮﺍﻥ ﻭ ﺑﺎﺯﺭﮔﺎﻧﺎﻥ ﺑﻪ ﻋﻨﻮﺍﻥ ﻣﺒﻠّﻐﺎﻥ ﺍﺳﻠﺎﻡ ﺑﻪ ﺁﻥ ﻛﺸﻮﺭﻫﺎ ﻧﺮﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩﻧﺪ، ﺑﻠﻜﻪ ﺑﻪ ﻗﺼﺪ ﺗﺠﺎﺭﺕ ﻭ ﻣﻌﺎﻣﻠﻪ ﻭﺍﺭﺩ ﺁﻥ ﻛﺸﻮﺭﻫﺎ ﺷﺪﻧﺪ، ﻭ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺟﺎ ﻛﻪ ﺑﻪ ﺍﺣﻜﺎﻡ ﺍﺳﻠﺎﻡ ﻋﻤﻞ ﻣﻰ ﻛﺮﺩﻧﺪ؛ ﻳﻌﻨﻰ ﺩﺭﻭﻍ ﻧﻤﻰ ﮔﻔﺘﻨﺪ، ﺍﮔﺮ ﻃﺮﻑ ﻣﻌﺎﻣﻠﻪ ﭘﺸﻴﻤﺎﻥ ﻣﻰ ﺷﺪ ﻭ ﺧﻮﺍﺳﺘﺎﺭ ﻓﺴﺦ ﻣﻌﺎﻣﻠﻪ ﺑﻮﺩ ﻣﻌﺎﻣﻠﻪ ﺭﺍ ﻓﺴﺦ ﻣﻰ ﻛﺮﺩﻧﺪ، ﺟﻨﺲ ﺗﻘﻠّﺒﻰ ﻧﻤﻰ ﻓﺮﻭﺧﺘﻨﺪ، ﻛﻢ ﻓﺮﻭﺷﻰ ﻧﻤﻰ ﻛﺮﺩﻧﺪ ﻭ ﺧﻠﺎﺻﻪ ﺗﻤﺎﻡ ﺍﺣﻜﺎﻡ ﺍﺳﻠﺎﻡ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻣﻌﺎﻣﻠﻪ ﻭ ﻣﻌﺎﺷﺮﺕ ﻣﺮﺍﻋﺎﺕ ﻣﻰ ﻛﺮﺩﻧﺪ ﻭ ﺍﻳﻦ ﺑﺮﺍﻯ ﻣﺮﺩﻡ ﺁﻥ ﻛﺸﻮﺭﻫﺎ ﺟﺎﻟﺐ ﺑﻮﺩ، ﺟﺬﺏ ﺗﺠّﺎﺭ ﻣﺴﻠﻤﺎﻥ ﻣﻰ ﺷﺪﻧﺪ. ﻭ ﻟﺬﺍ ﺍﺯ ﺁﻧﻬﺎ ﻣﻰ ﭘﺮﺳﻴﺪﻧﺪ: ﺷﻤﺎ ﭼﻪ ﺁﻳﻴﻨﻰ ﺩﺍﺭﻳﺪ ﻛﻪ ﺍﻳﻦ ﮔﻮﻧﻪ ﺑﺰﺭﮔﻮﺍﺭﺍﻧﻪ ﻣﻌﺎﻣﻠﻪ ﻭ ﻣﻌﺎﺷﺮﺕ ﻣﻰ ﻛﻨﻴﺪ؟ ﻣﻰ ﮔﻔﺘﻨﺪ: ﻣﺎ ﻣﺴﻠﻤﺎﻧﻴﻢ ﻭ ﻣﻄﺎﺑﻖ ﺍﺣﻜﺎﻡ ﺍﺳﻠﺎﻡ ﻋﻤﻞ ﻣﻰ ﻛﻨﻴﻢ. ﺁﻧﮕﺎﻩ ﺁﻧﻬﺎ ﻫﻢ ﻣﺴﻠﻤﺎﻥ ﻣﻰ ﺷﺪﻧﺪ.


للّهـُــمَّ عَجـِّــل لِوَلیـِّــکَ الفَـــرَجَ

تاریخ ارسال: سه شنبه 25 خرداد 1395  نویسنده : elaheh solimani


گریه امام زمان (ع ) در وفات زینب (س )

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم

مرحوم آیت الله سید نورالدین جزایری (متوفی 1348 ه ق ) در کتاب ((الخصائص الزینبیه )) آورده است که عالم دانشمند و محدث خبیر شیخ محمد باقر قاینی ، صاحب کتاب کبریت الاحمر در کتاب کشکول خود به نام ((سفینة القماش )) می نویسد :
در عصری که در نجف اشرف به تحصیل علوم حوزوی اشتغال داشتم در آنجا سیدی زاهد و پرهیز کار بود که سواد نداشت ، روزی در حرم حضرت علی (ع ) به زیارت مرقد حضرت مشغول بود ، دید یکی از زایران ترک زبان ، گوشه ای از حرم نشست و مشغول تلاوت قران شد ، این سید جلیل احساساتی شد و به خود گفت : ((آیا سزاوار است که ترک و دیلم قران ، کتاب جدت را بخوانند و تو بی سواد باشی و از خواند آیات قرآن محروم بمانی ؟ ! )) او از روی غیرت و همت قسمتی زا اوقاتش را در سقایی (آبرسانی ) صرف کرد تا مخارج زندگی اش را تاءمین کند ، و قسمت دیگر را به تحصیل علوم پرداخت و کم کم ترقی کرد تا به حدی که در درس خارج آیت الله العظمی میرزا محمد حسن شیرازی (میرزای بزرگ ، متوفی 1312 ه ق ) شرکت می کرد و به درجه ای رسید که احتمال می دادند به حد اجتهاد رسیده است . این سید جلیل و پارسا برای من چنین نقل کرد :
در عالم خواب امام زمان حضرت ولی عصر (عج ) را دیدم ، بسیار غمگین و آشفته حال بود ، به محضرش رفتم و سلام کردم ، سپس عرض کردم : ((چرا این گونه ناراحت و گریان هستی ؟ )) فرمود : ((امروز روز وفات عمه ام حضرت زینب (س ) است . از آن روزی که عمه ام زینب (س ) وفات کرده ، تاکنون ، هر سال در روز وفات او ، فرشتگان در آسمانها مجلس عزا به پا می کنند ، آن چنان می گریند که من باید بروم و آنها را ساکت کنم ، آنها خطبه حضرت زینب (س ) را که در بازار کوفه خواند ، می خوانند و می گریند ، من هم اکنون از آن مجلس فرشتگان مراجعت نموده ام . )


للّهـُــمَّ عَجـِّــل لِوَلیـِّــکَ الفَـــرَجَ

تاریخ ارسال: سه شنبه 25 خرداد 1395  نویسنده : elaheh solimani


فرجام غرور

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم

شخصی علم نحو می دانست; یعنی دستور زبان عربی را به خوبی فرا گرفته بود و او را دانشمند نحوی می خواندند. روزی سوار بر کشتی شد, ولی چون خودبین و مغرور بود, به کشتی بان کشتی گفت: آیا علم نحو خوانده ای؟ او گفت: نه. نحوی گفت: نصف عمرت را تباه نموده ای!

گفت هیچ از نحو خواندی گفت لا

گـفـت نیـم عـمـر تـو شـد بر فنـا

کشتی بان از این سرزنش, اندوهگین و دل شکسته شد و در آن لحظه خاموش ماند و چیزی نگفت. کشتی همچنان در حرکت بود تا این که بر اثر طوفان به گردابی افتاد و در پرتگاه غرق شدن قرار گرفت. در این هنگام کشتی بان که شناگری ماهر بود, از نحوی پرسید: آیا شنا می دانی؟ او گفت: نه. کشتی بان گفت:

کـل عـمـرت ای برادر بر فنـاسـت

زانکه کشتی غرق در گرداب هاست

دانشمند نحوی به غرور نابجای خود پی برد و دریافت که نمی بایست آن کشتی بان را سرزنش می کرد


للّهـُــمَّ عَجـِّــل لِوَلیـِّــکَ الفَـــرَجَ

تاریخ ارسال: سه شنبه 25 خرداد 1395  نویسنده : elaheh solimani


بهترین جایزه
بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم

من در یکی از اردوگاه های عراق به همراه بعضی از رزمندگان دیگر اسیر بودم. عراقی ها از دادن قرآن به ما خودداری می کردند. ما چاره ای نداشتیم جز آن که از حافظه خود استفاده کنیم. بنابر این هر کس آیه یا سوره ای را حفظ بود آن را با انگشت روی خاک می نوشت تا دیگران نیز حفظ کنند. گاهی اوقات که زغال یا سنگ گچی داخل اردوگاه پیدا می شد آیات را بر روی دیوارها یا درها می نوشتیم، که البته بعضی اوقات به خاطر همین نوشتن آیات و سوره ها کتک مفصّلی می خوردیم. با این حال، شوق آزادگان برای یادگیری قرآن روز به روز بیشتر می شد. تا این که یک روز به فرمانده اردوگاه گفتیم ما می خواهیم یک مسابقه والیبال برگزار کنیم. عراقی ها که از ماجرا مطلع شدند، خواستند بگویند از این حرکت حمایت می کنند و اعلام کردند یک جلد قرآن به آسایش گاه برنده جایزه خواهند داد.

به محض این که خبر جایزه قرآن پخش شد، شور و شوق عجیبی اردوگاه را پر کرد. گویی که قرار است به تیم برنده «جایزه جام جهانی» را بدهند. سرانجام مسابقه برگزار شد و تیم آسایش گاه ما اول شد و ما قرآن را گرفتیم. پس از آن بچه ها در یادگیری و حفظ قرآن تلاش بیشتری را آغاز کردند. فراموش نمی کنم که قرآن در طول 24 ساعت یک لحظه هم بر زمین نمی ماند و به طور نوبتی میان دوستان، دست به دست می گشت، به طوری که اگر در نیمه های شب هم نوبت کسی می شد و او در خواب بود بیدار می شد و قرآن خود را تلاوت و حفظ می کرد.

با این روش، دوستان بسیاری خواندن قرآن را یاد گرفتند و عده فراوانی هم حافظ آیات و سوره هایی از قرآن شدند.


للّهـُــمَّ عَجـِّــل لِوَلیـِّــکَ الفَـــرَجَ

تاریخ ارسال: سه شنبه 25 خرداد 1395  نویسنده : elaheh solimani


حیا در کجاست؟

 بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم

گویند: حضرت آدم (ع) نشسته بود، شش نفر آمدند. سه نفر طرف راستش و سه نفر دیگر طرف چپ وی نشستند. از اینها سه نفر سفید و سه نفر سیاه بودند.

آدم به یکی از سفیدها که سمت راست او نشسته بود، گفت: تو کیستی؟ گفت: عقلم. فرمود: جای تو کجاست؟ گفت: مغز.

از دومی پرسید: تو کیستی؟ گفت: مهر هستم. آدم (ع) پرسید: جای تو کجاست؟ گفت: در دل.

از سومی پرسید: تو کیستی؟ گفت: حیا هستم. آدم (ع) سؤال کرد: جای تو کجاست؟ گفت: در چشم.

سپس آدم (ع) به جانب چپ نگاه کرد و از یکی از سیاهان سؤال کرد: تو کیستی؟ گفت: من تکبر هستم. پرسید: جای تو کجاست؟ گفت: در مغز. آدم (ع) پرسید: با عقل در یک جا هستید؟ گفت: من که آمدم، عقل می رود.

از دومی سؤال کرد: تو کیستی؟ گفت: حسد هستم. آدم (ع) پرسید: جای تو کجاست؟ گفت: در دل. پرسید: با مهر در یک جا هستید؟ گفت: من که آمدم، مهر می رود.

از سومی سؤال کرد: تو کیستی؟ گفت: طمع هستم. آدم (ع) پرسید: جای تو کجاست؟ گفت: در چشم. پرسید: با حیا در یک جا هستید؟ گفت: من که داخل شوم، حیا خارج می شود.


للّهـُــمَّ عَجـِّــل لِوَلیـِّــکَ الفَـــرَجَ

تاریخ ارسال: سه شنبه 25 خرداد 1395  نویسنده : elaheh solimani


الگوی شوهر داری

 بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم

یک روز صبح امیر المؤ منین علیه السلام به فاطمه علیها السلام گفت: آیا چیزی در منزل هست بخوریم؟
فاطمه علیها السلام گفت: سوگند به کسی که پدرم را به نبوت و تو را به وصایت برگزید چیزی در منزل نیست تا برای شما آماده کنم و دو روز است که چیزی در منزل نبوده است مگر کمی که آنهم تو را بر خود و حسن و حسین مقدم داشتم.
امام علی علیه السلام گفت: ای فاطمه! چرا نگفتی تا چیزی برای شما تهیه کنم؟
فاطمه علیها السلام گفت: یا اباالحسن! من از خداوند شرم دارم که شما را به آنچه توان نداری وادار کنم.
(چون می دانستم توانائی خرید چیزی را نداری در خواستی نکردم)


للّهـُــمَّ عَجـِّــل لِوَلیـِّــکَ الفَـــرَجَ

تاریخ ارسال: سه شنبه 25 خرداد 1395  نویسنده : elaheh solimani


قیام علوی

 بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم

 ابوجعفر محمد بن قاسم علوی از ذراری رسول اکرم (ص ) بود سلسله نسبش از طرف پدر و مادر باسه واسطه بحضرت سجاد زین العابدین علیه السلام میرسید. او مردی بود عالم ، فقیه ، با ایمان ، آزاده و شجاع . در کوفه میزیست و همواره بر ضد حکومت خودکامه معتصم عباسی فعالیت میکرد. موقعیکه عمال حکومت بدفع او تصمیم گرفتند ناچار کوفه را ترک گفت و به منطقه وسیع خراسان رفت . چندی از یک شهر به شهر دیگر منتقل میشد و سرانجام ، در مرو، مستقر گردید و مردم را بقیام علیه حکومت معتصم دعوت نمود. مسلمانان رنج دیده برای آنکه از ظلم و بیداد رهائی یابند گردش جمع شدند و در اندک زمانی چهل هزار نفر با او بیعت کردند.شبی تمام لشکریان را فرا خواند تا پیرامون قیام صحبت کند و آنانرا برای پیکار با عمال معتصم آماده نماید. پیش از آنکه سخن بگوید و برنامه کار را به اطلاع سپاهیان برساند صدای گریه مردی را شنید، بشگفت آمد، پرسید گریه از کیست و چرا میگرید؟ پس از تحقیق به اطلاعش رساندند که یکی از سربازان ، نمد مرد جولائی را بقهر و غلبه گرفته و او بر اثر این ستم بلند بلند گریه میکند. محمد بن قاسم آن سرباز را طلبید و پرسید چرا به این کار زشت دست زدی . در پاسخ گفت ما با تو بیعت کردیم که بتوانیم اموال مردم را ببریم و هر چه میخواهیم بکنیم . محمد امر نمود نمد را از او گرفتند و بصاحبش پس دادند. آنگاه فرمود: از چنین مردمی برای دین خدا نمیتوان یاری جست و فرمان داد لشکریان متفرق شدند.


للّهـُــمَّ عَجـِّــل لِوَلیـِّــکَ الفَـــرَجَ

تاریخ ارسال: سه شنبه 25 خرداد 1395  نویسنده : elaheh solimani


علی علیه السلام و کاسب بی ادب

 بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم

در ایامی که امیرالمؤ منین (ع ) زمامدار کشور اسلام بود اغلب به سرکشی بازارها میرفت و گاهی بمردم تذکراتی میداد. روزی از بازار خرمافروشان ، گذر میکرد دختر بچه ای را دید گریه میکند ایستاد و علت گریه اش را پرسش کرد. در جواب گفت آقای من یک درهم داد خرما بخرم از این کاسب خریدم بمنزل بردم نپسندیدند آورده ام که پس بدهم قبول نمیکند. حضرت بمرد کاسب فرمود: این دختربچه خدمتکار است و از خود اختیاری ندارد شما خرما را بگیر و پولش را برگردان . مرد از جا حرکت و در مقابل کسبه و رهگذرها با تمام دست بسینه علی علیه السلام زد که او را از جلو دکان رد کند. کسانیکه ناظر جریان بودند به او گفتند چه میکنی ؟ این امیرالمؤ منین است . مرد خود را باخت و رنگش زرد شد، فورا خرمای بچه را گرفت و پولش را داد.
ثم قال یا امیرالمؤ منین : ارض عنی ، فقال ما ارضانی عنک ان اصلحت امرک .
سپس گفت یا امیرالمؤ منین مرا ببخشید و از من راضی باشید حضرت فرمود: چیزیکه مرا از تو راضی میکند اینستکه روش خود را اصلاح کنی و رعایت اخلاق و ادب را بنمائی


للّهـُــمَّ عَجـِّــل لِوَلیـِّــکَ الفَـــرَجَ

تاریخ ارسال: سه شنبه 25 خرداد 1395  نویسنده : elaheh solimani


عابد مغرور

 بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم

روزی حضرت عیسی (ع) از صحرایی می گذشت. در راه به عبادت گاهی رسید که عابدی در آن جا زندگی می کرد. حضرت با او مشغول سخن گفتن شد. در این هنگام جوانی که به کارهای زشت و ناروا مشهور بود از آن جا گذشت. وقتی چشمش به حضرت عیسی (ع) و مرد عابد افتاد، پایش سست شد و از رفتن باز ماند و همان جا ایستاد و گفت: خدایا من از کردار زشت خویش شرمنده ام. اکنون اگر پیامبرت مرا ببیند و سرزنش کند، چه کنم؟ خدایا! عذرم را بپذیر و آبرویم را مبر.

مرد عابد تا آن جوان را دید سر به آسمان بلند کرد و گفت: خدایا! مرا در قیامت با این جوان گناه کار محشور مکن. در این هنگام خدای برترین به پیامبرش وحی فرمود که به این عابد بگو: ما دعایت را مستجاب کردیم و تو را با این جوان محشور نمی کنیم، چرا که او به دلیل توبه و پشیمانی، اهل بهشت است و تو به دلیل غرور و خودبینی، اهل دوزخ.


للّهـُــمَّ عَجـِّــل لِوَلیـِّــکَ الفَـــرَجَ

تاریخ ارسال: سه شنبه 25 خرداد 1395  نویسنده : elaheh solimani


کودک سخاوت را از مادر می آموزد

 بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم

در تـاریخ می خوانیم که صاحب بن عباد, مرد بسیار با سخاوتی بود .
خودش گفته است : من این سخاوت را از مادرم آموخته ام , زیرامادرم هر روز که می خواست به مدرسه روانه ام کند, پولی به من می دادو می گفت : این پول را صدقه بده .
ایـن کـار او موجب شد تا من به بخشش خو بگیرم و سخی شوم .
اوبااین کار ساده اش به من فهماند همان طور که باید به فکر خود باشم ,باید به فکر دیگران نیز باشم

تربیت فرزند از نظر اسلام , ص 8 

 از نظر قرآن کریم انفاق در راه خدا، تجارتی پرسود و معامله ای ارزشمند است که موجب جلب پاداش های عظیم و رسیدن به بهشت الهی شده، انسان را از هول و هراس قیامت ایمن نموده و موجب نجات از عذاب دردناک الهی می شود

للّهـُــمَّ عَجـِّــل لِوَلیـِّــکَ الفَـــرَجَ

تاریخ ارسال: سه شنبه 25 خرداد 1395  نویسنده : elaheh solimani


به گفتار کودک گوش فرا دهیم

 بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم

مـوقـعـی کـه خـلافت به عمر بن عبدالعزیز منتقل شد, هیات هایی ازاطراف کشور, برای عرض تـبـریـک و تـهنیت به دربار وی آمدند که ازآن جمله , هیاتی بود از حجاز .
کودک خردسالی در آن هیات بود که درمجلس خلیفه به پا خاست تا سخن بگوید .
خلیفه گفت : آن کس که سنش بیشتر است حرف بزند .
کـودک گـفـت : ای خـلیفه مسلمین , اگر میزان شایستگی به سن باشد,در مجلس شما کسانی هستند که برای خلافت شایسته ترند .
عمر بن عبدالعزیز از سخن طفل به عجب آمد, حرف او را تاییدکرد و اجازه داد حرف بزند .
کودک گـفـت : از مـکـان دوری به این جاآمده ایم .
آمدن ما نه برای طمع است و نه به علت ترس .
طمع نداریم برای آن که از عدل تو برخورداریم و در منازل خویش با اطمینان وامنیت زندگی می کنیم .
تـرس نـداریـم , زیـرا خـویـشـتن را از ستم تودرامان می دانیم .
آمدن ما به این جا, فقط به منظور شکرگزاری وقدردانی است .
عمر بن عبدالعزیز گفت : مرا موعظه کن .
کـودک گـفـت : ای خـلـیفه , بعضی از مردم از حلم خداوند و ازتمجیدمردم , دچار غرور شدند .
مواظب باش این دو عامل در تو ایجادغرور نکند و در زمامداری , گرفتار لغزش نشوی .
عـمـر بـن عـبـدالـعـزیز از گفتار کودک بسیار مسرور شد و چون ازسن وی سؤال کرد, گفتند : دوازده سال است


للّهـُــمَّ عَجـِّــل لِوَلیـِّــکَ الفَـــرَجَ

تاریخ ارسال: سه شنبه 25 خرداد 1395  نویسنده : elaheh solimani


فرزند صالح نجات بخش است

 بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم

امـام صـادق (ع ) از رسـول اکـرم (ص ) نـقـل می کند که حضرت عیسی بن مریم از کنار قبری که صاحبش در حال عذاب بود عبور کرد,اما وقتی که سال بعد از کنار همان قبر گذشت , با شگفتی دیـد کـه صـاحـب قبر, این بار, در حال عذاب نیست .
حضرت عیسی به خداوند عرض کرد : خدایا چـطـور سـال اول کـه از این جا گذشتم , او در حال عذاب بود,اما امسال که عبور کردم در حال عذاب نبود .
بـه او وحـی شد که : او دارای فرزند صالحی است که راه خدا رادنبال می کند و از جمله یتیمی را پناه داده است , به سبب این عمل صالح ,از گناه پدرش چشم پوشی کردیم و او را بخشیدیم .
آن گاه رسول خدا(ص ) فرمود : آنچه برای بنده مؤمن پس ازمرگش باقی می ماند, فرزندی است که بعد از پدر عبادت خدا می کند .
آن گاه این آیه را تلاوت کرد : رب هب لی من لدنک ولیا یرثنی ویرث من آل یعقوب واجعله رب رضیا .


للّهـُــمَّ عَجـِّــل لِوَلیـِّــکَ الفَـــرَجَ

تاریخ ارسال: سه شنبه 25 خرداد 1395  نویسنده : elaheh solimani


پرورش بلند همتی در کودک

 بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم

سـعدالدین تفتازانی از پایه گذاران فن بلاغت در عالم اسلام است .
روزی خواست از اندازه همت فرزند خود, آگاه شود .
برای همین به اوگفت : پسرم ! هدف تو از تحصیل چیست ؟ پسر گفت : تمام همت من این است که از نظر معلومات به پایه شمابرسم .
پدر از کوتاهی فکر فرزند, متاثر شد و با تاسف گفت : اگر همت توهمین است , هرگز به نیمی از مـراتب علمی من نخواهی رسید, زیرا افق فکر تو بسیار کوتاه است .
من سعدالدین که پدر تو هستم آوازه عـلـمی امام صادق (ع ) را شنیده و از مراتب دانش او آگاه بودم .
در آغاز تحصیل تمام هم من این بود که به پایه علمی این شخصیت بی همتا برسم .
من بااین همه همت بلند, به این درجه از علم رسـیده ام که مشاهده می کنی و می بینی که هرگز در خور قیاس با مقام علمی آن پیشوای بزرگ نیست .
تو که اکنون چنین همت کوتاهی داری به کجا خواهی رسید ؟


للّهـُــمَّ عَجـِّــل لِوَلیـِّــکَ الفَـــرَجَ

تاریخ ارسال: سه شنبه 25 خرداد 1395  نویسنده : elaheh solimani


کودک و تاثیرات محیط

 بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم

سـال هـای سال از حادثه مصیبت بار جنگ دوم جهانی گذشته بود .
زنی فرانسوی به جراحی مغز احتیاج پیدا کرد .
با این که آن زن آلمانی نمی دانست , اما وقتی چاقوی جراحی به رگی از مغز وی اصابت کرد,زن در حال بی هوشی شروع به خواندن سرودی به زبان آلمانی نمود .
چاقو را که از رگ برداشتند, خواندن سرود نیز قطع شد .
تکرار این عمل تعجب پزشکان را در پی داشت .
پـس از تحقیقات فراوان , پرده از این راز برداشته شد : هنگام هجوم آلمان به فرانسه , این زن که در آن هنگام کودک خردسالی بیش نبوده ,درخیابان شاهد سرودهایی بوده است که سربازان اشغالگر آلـمـانـی مـی خـوانـده انـد .
این سرودها از آن هنگام در ضمیر ناخودآگاه وی محفوظ مانده بوده است .
((1))
بـیـان : مـوضوع تاثیر پذیری در سنین کودکی , در روایات بسیاری مورد تاکید قرار گرفته است و شاید حکمت خواندن اذان و اقامه درگوش راست و چپ کودک بعد از تولد, همین جهت باشد


للّهـُــمَّ عَجـِّــل لِوَلیـِّــکَ الفَـــرَجَ

تاریخ ارسال: سه شنبه 25 خرداد 1395  نویسنده : elaheh solimani


ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
Profile Pic
فعالیت داشتن در فضای مجازی و پاک ماندن در آن ' تقوای دو چندان میخواهد. یادمان نرود گاهی با گناه به اندازه ی یک لایک فاصله داریم... یادمان نرود فضای مجازی هم "محضر خداست " نکند که شرمنده باشیم، امان از لحظه ی غفلت که فقط خدا شاهد است و بس...! گاهی روی مانیتور بچسبانیم "ورود شیطان ممنوع " مراقب دستی که کلیک میکند، چشمی که میبیند و گوشی که میشنود باشیم... و بدانیم و آگاه باشیم که خدا هم یک کاربر "همیشه آنلاین "است.
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نظرسنجی
    آیا حاضر هستید در صورت بروز سانحه مرگبار برای شما ، اعضای بدنتان اهدا شود؟
    صفحات جداگانه
  • خاطرات حجت الاسلام محسن قرائتی
  • داستان امام خمینی(ره)
  • داستان های حضرت رقیه (س)
  • داستان مقام و منزلت امیرکبیر
  • گالری تصاویر امام علی (ع)
  • داستانهای دینی
  • داستان های قرانی
  • گالری تصاویر حضرت محمد (ص )
  • گالری تصاویر عشق و احساس
  • حضرت محمد که بود؟
  • حکایت معراج حضرت محمد
  • پنج حدیث درباره ی زندگی
  • تفسیر کوتاه سوره محمد
  • راهنمایی های پیامبر در حجة الوداع
  • نام های قرآنی پیامبر
  • تبديل قبله از بيت المقدس به سوى مسجدالحرام
  • بوسيدن ضريح - خاک بر سر وهابي ها
  • داستان های پندآموز (1)
  • داستان های پندآموز (2 )
  • داستان های پیامبر اکرم(صل الله علیه واله) (1)
  • داستان های پیامبر اکرم(صل الله علیه واله) (2)
  • داستان شهدا
  • داستان شهید محمد رضا شفیعی
  • داستان عبدالعظیم حسنی
  • داستان حضرت آيت الله كشميري
  • داستان احترام به والدین
  • داستان عمّار یاسر
  • داستان های عذاب برزخى
  • داستان زن زناکار
  • داستانی از زمخشری
  • داستانهای حضرت زینب (علیهم السلام)
  • داستان های حضرت ابراهیم علیه السلام
  • داستان های حضرت موسی علیه السلام
  • داستان های حضرت عیسى علیه السلام
  • داستان زندگی حضرت ایوب(ع)
  • داستان های حضرت سلیمان علیه السلام
  • داستان های لقمان حکیم
  • داستان های پادشاهان
  • داستان های نماز
  • داستان های دفاع مقدس
  • داستان علما:
  • لوگوی همسنگران
    شیعه آرت
    مدينه فاضله
    ثامن تم
    پایگاه اینترنتی مقتدر مظلوم
    گل نرگس
    برتر بین
    مصلحبه نام خدا ، بياد خدا ، براي خدا

    وب سایت توصیه شده
    تبادل لینگ
     تبادل لینک رایگان و افزایش رتبه در گوگل  



     فولدر 98

    آمار سایت
  • کل مطالب : 185
  • کل نظرات : 9
  • افراد آنلاین : 3
  • تعداد اعضا : 1
  • آی پی امروز : 33
  • آی پی دیروز : 27
  • بازدید امروز : 304
  • باردید دیروز : 33
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 606
  • بازدید ماه : 1,762
  • بازدید سال : 7,440
  • بازدید کلی : 79,647